ساقی بده آن کوزه یاقوت روان رااول پدر پیر خورد رطل دمادمتا مست نباشی نبری بار غم یارای روی تو آرام دل خلق جهانیدر صورت و معنی که تو داری چه توان گفتآنک عسل اندوخته دارد مگس نحلزین دست که دیدار تو دل می​برد از دستیا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروحوان گه که به تیرم زنی اول خبرم دهسعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدستور نیز جراحت به دوا باز هم آید

 

یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان راتا مدعیان هیچ نگویند جوان راآری شتر مست کشد بار گران رابی روی تو شاید که نبینند جهان راحسن تو ز تحسین تو بستست زبان راشهد لب شیرین تو زنبورمیان راترسم نبرم عاقبت از دست تو جان رایا جان بدهم تا بدهی تیر امان راتا پیشترت بوسه دهم دست و کمان راکز شادی وصل تو فرامش کند آن رااز جای جراحت نتوان برد نشان را

 

نظرات 1 + ارسال نظر
یکی مث تو 6 آذر 1385 ساعت 09:46 ب.ظ http://www.mikham-bemoni.blogfa.com

سلام خیلی قشنگ بود به منم سری بزن خوشحال می شم راستی اول شدم هوراااااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد